سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/9/1
12:15 عصر

عید وطنی

بدست الهام بانـــو

امروز دانشگاه برای بومی ها حال و هوای دیگری دارد... همه در جنب و جوش بودند...

همه جا پر شده از پرچم کشورشان... آخر جشن روز ملیشان است...

دوست دارم وقتی میبینم کسی برای خاکش تلاش میکند... حالا هر کجا باشد ... دوست دارم وقتی میبینم کسی به ریشه اش به سرزمینش افتخار میکند...

وقتی داشتم برمیگشتم خوابگاه... یه دسته دانشجو ایستاده بودند و سرود ملیشون رو تمرین میکردند

ناگهان اشک در چشمانم جمع شد...

یاد دوران مدرسه افتاذم... با اینکه در ایران نبودم اما پرشور ترین جشن ها رو برای 22 بهمن میگرفتیم...

دلم تنگه برای 22 بهمن و سرود به لاله در خون خفته

دلم تنگه برای تزیین کلاس ها با سه رنگ سبز سفید سرخ

دلم تنگه برای بوسیدن پرچم

دلم تنگه برای قیام کردن هنگام شنیدن « سر زد از افق/ مهر خاوران/فروغ دیده ی حق باوران /...»

دلم تنگه برای برای کف زدنهای جانانه ای که به افتخار هویت و اصالت و مذهبمان میزدیم...

دلم برا ایران تنگه

الان بارانی ام بارانی

اشک گونه هامو خیس کرده...

بعد از یکسال و شش ماه قراره جمعه بیام ایران فقط برای یک هفته

همش یک هفته

خیلی بی انصافیه...

یکسال و شش من ایران نبودم

حالا قراره همش یک هفته جبران اون یکسال و شش ماه باشه

 

منتظر یک خبرم

دعا کنید خوش باشد

خواهش میکنم...

دعا کنید با این خبر یک هفته ای که قرار است ایران بمانم به اندازه ی صد سال ایران بودن ارزش داشته باشد

دعا کنید.

 

پرچم سرزمین عشق

پ. ن 1:  یکی از آرزوهان اینه که 22 بهمن ایران باشم و همین پرچم رو بر شانه هام بندازم و توی راهپیمایی شرکت کنم.

پ.ن 2 :  دیگه منتظر اون خبر خوش نیستم... دعا نکنید .