سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/11/17
7:59 عصر

بازیهای دوران کودکی!

بدست الهام بانـــو

 

دوران کودکی شیرین و به یاد ماندنی است و یاد کردن از آن، خاطرات خوش کودکی را زنده می کند. 

وقتی یک دختر خانم از بازیهای دوران کودکی حرف میزند، اکثراً به یاد خاله بازی و عروسک بازی می افتند. البته شکی در آن نیست که خاله بازی، جذاب ترین و شیرین ترین بازی بود، اما به یاد دارم بازیهای متنوع دیگری هم من و خواهرم اختراع کرده بودیم.

در این پست می خواهم از بازیهای دوران کودکی ام بنویسم، هر چه را که الان به یاد دارم . پس برمی گردم به 17-18 سال پیش:

1- خاله بازی: من و خواهرم می شدیم خاله. بچه ی من همیشه عروسکم بود که قدری بزرگتر از عروسک های معمولی آن زمان بود  و به زحمت بلندش میکردم . بچه ی خواهرم هم همیشه یک خرس نارنجی رنگ یا میکی موس من بود. بازی مان به مهمانی رفتن خانه همدیگر می گذشت. اتاق را نصف میکردیم. نصف آن خانه ی من بود و نصف دیگر خانه خواهرم. بعد خانه خود را با کاغذ رنگی و گل و پشتی و پتو و ... تزیین میکردیم. از میهمان پذیرایی میکردیم و تنقلات می آوردیم و میخوردیم و از هر دری سخن میگفتیم.

2- بازی مسافرتی: قبل از شروع بازی، تصمیم میگرفتیم با هوایپما مسافرت کنیم یا قطار یا ماشین. آنوقت اتاق را به چهار قسمت تقسیم میکردیم و برای هر قسمت اسم یک کشور را انتخاب میکردیم. اگر تصویری و عکسی از آن کشور داشتیم، در قسمت مربوط به خودش قرار میدادیم. آنوقت آذوقه سفر را مهیا میکردیم. یک سبد برمیداشتیم و در آن تن ماهی و پنیر و ذرت و پفک و شکلات و آب و... میگذاشتیم. به یاد دارم  از همین پنیرهایی که چن سالی است به ایران هم آمده و به اسم کیبی میشناسند، یک جعبه بزرگش را تا آخر بازی تمام میکردیم و خالی خالی بدون نان میخوردیم . در خیال خودمان، آذوقه سفرمان را برمیداشتیم و از این کشور به آن کشور مسافرت میکردیم.

3- بازی شرکتی: باز هم اتاق را تقسیم میکردیم. نیمی از اتاق، دفتر کار من بود و نیمی دیگر دفتر کار خواهرم. میز تحریرمان را به دفتر کارمان میکشیدیم و یک عالمه کاغذ و قلم روی میز. بعد کاغذها را خط خطی میکردیم و پرونده درست میکردیم و میفرستادیم برای یکدیگر تا زیر برگه ها امضا شود.

4- بازی جشنی: اتاق برادرم برای این بازی بهترین مکان بود. چون فقط یک تخت داشت و می شد از آن به عنوان سن استفاده کرد و بقیه ی فضا اتاق را برای تماشاچی ها! تزیین کرد. یکبار من مجری میشدم و خواهرم تماشاچی و بار دیگر برعکس. برنامه با سلام مجری شروع میشد. دکلمه، شعر ، تئاتر و حتی سرود یکنفره در برداشت و در آخر مسابقه ی فکری برگزار میشد که مجری باید قبل از شروع برنامه به فکر جایزه برای مسابقه فکری می بود. در بین برنامه، مجری با کیک و آبمیوه از تماشاچی پذیرایی میکرد.

5- بازی الماس: آن وقت ها برنامه ای از تلویزیون پخش میشد که گروهی در یک مسابقه شرکت میکردند و در هر مرحله باید یک الماس را می یافتند. مرحله آخر شرکت کننده های باقی ماننده در یک الماس بزرگی قرار میگرفتند و ... . دقیق یادم نیست اما به یاد دارم که این بازی الماس به تقلید از همان برنامه اختراع کرده بودیم و البته جایزه هایی که خواهرم برای من در نظر میگرفت خیلی بهتر از جایزه های من بود. آخر چهار سال از من بزرگتر بود و خلاقیت بیشتری داشت.

6- بازی تولدی: با کمک مادر، کیک میپختیم و بعد وسایل جشن تولد را آماده میکردیم و برای یکدیگر کادو میخریدم و تزیین میکردیم. از این بازی عکس هایی دارم که هر وقت میبینم، خنده ام میگرد.

7- بازی خبرنگاری: یک نفر رهگذر میشد و دیگری خبرنگار. ناگهان خبرنگار جلوی رهگذر را میگرفت و چند تا سوال میپرسید و رهگذر هم جواب میداد . گاهی وقت ها هم یک نفر نقش یک آدم معروف را بازی میکرد و دیگری خبرنگار. واکمن زردرنگ برادرم برمیداشتیم و جلوی خودمان میگذاشتیم به این معنا که داریم مصاحبه را ضبط میکنیم. آنوقت خبرنگار تند تند سوال میپرسید و مصاحبه شنونده جواب های خنده دار میداد. این بازی یکی از جذاب ترین و شادترین بازیها بود. چراکه همه اش با خنده همراه بود.

8- بازی رستورانی: علاوه بر من و خواهر که همبازی همیشگی هم بودیم، برادرم و خواهر بزرگترم هم در این بازی شرکت میکردند. من و برادرم در یک گروه بودیم و دو تا خواهرم در یک گروه دیگر. البته فقط یک تابستان را به یاد دارم که این بازی را داشتیم و آن وقتی بود که مادرم مسافرت بودند و ما اغلب عصرها خانه تنها بودیم. آنوقت، یکبار من و برادرم رستوران دار می شدیم و خواهرها میهمان و بار دیگر بر عکس. برای رستورانمان اسم انتخاب میکردیم و منوی غذا درست میکردیم و گل روی میز میگذاشتیم و خلاصه هر کاری که برای داشتن یک رستوان شیک باید انجام داد. آن وقت ها من خیلی کوچک بودم و فقط برادرم آشپزی میکرد. غذاهایمان هم همبرگر، سوسیس، قارچ، ذرت ، سیب زمینی و نوشیدنی ها هم آب میوه و نوشابه بود. به یاد دارم آنقدر کلاس رستورانهای خواهرها بالا بود که آبمیوه طبیعی و دسر و پیش غذا هم در منوی رستورانشان داشتند. و بعد همگی با کمک هم خانه را قبل از رسیدن پدر مرتب میکردیم .

 

پی نوشت:

1- این نوشته ممکن است تکمیل گردد.( در صورت به یادآوردن بازیهای دیگری از دوران کودکی ام)

2- اکثر بازیهای دوران کودکی به خوردن خوراکی ها میگذشت پوزخند

3- از دوستان عزیزی که بخاطر مطلب قبلی که نقدی بر یک انیمیشن بود، تشویق و حمایت کردند و درخواست کردند برای نوشتن نقدهای بیشتری، سپاسگذارم . علی الخصوص صبا ی عزیزم. در فرصت بعدی حتما این کار را خواهم کرد.

4- اگر دوست داشتید در قسمت نظرات بگید کدام بازی به نظرتان جالب تر بود :)