سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/11/24
12:5 عصر

هانی = عزیزم

بدست الهام بانـــو

 

1- اکثر دختر ها وقتی با هم صمیمی میشوند، همدیگر را « عزیزم» خطاب میکنند؛ و شاید هم دیگر الفاظ محبت آمیز.

همچنان که بین دختران عرب هم این امر شایع است و همدیگر را « حبیبتی» و یا دیگر الفاظ خطاب میکنند . این مسئله را بین دختران عرب خلیجی بیشتر دیده ام.

البته وقتی انگلیسی صحبت میکنند و یا پیامک میفرستند، همدیگر را «هانی» یا «سوییتی» خطاب میکنند.

من طبق  عادت، فقط و فقط کلمه «عزیزم» بکار میبرم، فرقی هم نمیکند انگلیسی صحبت کنم یا عربی.

اوایل شاید برای دوستانم آشنا نبود اما الان طوری شده که آنها هم همدیگر را «عزیزم» صدا میزنند.

برایم خیلی جالب است که چند وقتی است  در ایران، دخترها همدیگر را «هانی» خطاب میکنند. تبسم

 

2- به یاد دارم یک وقتی در همین فضای اینترنت، شخص بسیار مودبی که از موضوعی شاکی بود، در حین صحبت، کلمه ی انگلیسی بکار برد که از تعجب نزدیک بود شاخ درآوردم.

چطور ممکن است کسی که اینقدر لفظ قلم حرف میزند و تحصیلکرده است، چنین چیزی بگوید. 

بعد ها متوجه شدم اینها را از فیلم ها و سریال های انگلیسی یاد گرفته است.

گاهی عده ای فکر میکنند بکار بردن این کلمات یک نوع کلاس و خیلی-فهمی محسوب میشود. در صورتیکه خود کسانی که به آن زبان صحبت میکنن و زبان مادری شان است، این کلمات را بکار نمی برند و یا اگر هم بکار ببرند در هر جمعی نمی گویند.

 

پی نوشت:

بند اول هیچ ربطی به بند دوم ندارد!

 


90/11/17
7:59 عصر

بازیهای دوران کودکی!

بدست الهام بانـــو

 

دوران کودکی شیرین و به یاد ماندنی است و یاد کردن از آن، خاطرات خوش کودکی را زنده می کند. 

وقتی یک دختر خانم از بازیهای دوران کودکی حرف میزند، اکثراً به یاد خاله بازی و عروسک بازی می افتند. البته شکی در آن نیست که خاله بازی، جذاب ترین و شیرین ترین بازی بود، اما به یاد دارم بازیهای متنوع دیگری هم من و خواهرم اختراع کرده بودیم.

در این پست می خواهم از بازیهای دوران کودکی ام بنویسم، هر چه را که الان به یاد دارم . پس برمی گردم به 17-18 سال پیش:

1- خاله بازی: من و خواهرم می شدیم خاله. بچه ی من همیشه عروسکم بود که قدری بزرگتر از عروسک های معمولی آن زمان بود  و به زحمت بلندش میکردم . بچه ی خواهرم هم همیشه یک خرس نارنجی رنگ یا میکی موس من بود. بازی مان به مهمانی رفتن خانه همدیگر می گذشت. اتاق را نصف میکردیم. نصف آن خانه ی من بود و نصف دیگر خانه خواهرم. بعد خانه خود را با کاغذ رنگی و گل و پشتی و پتو و ... تزیین میکردیم. از میهمان پذیرایی میکردیم و تنقلات می آوردیم و میخوردیم و از هر دری سخن میگفتیم.

2- بازی مسافرتی: قبل از شروع بازی، تصمیم میگرفتیم با هوایپما مسافرت کنیم یا قطار یا ماشین. آنوقت اتاق را به چهار قسمت تقسیم میکردیم و برای هر قسمت اسم یک کشور را انتخاب میکردیم. اگر تصویری و عکسی از آن کشور داشتیم، در قسمت مربوط به خودش قرار میدادیم. آنوقت آذوقه سفر را مهیا میکردیم. یک سبد برمیداشتیم و در آن تن ماهی و پنیر و ذرت و پفک و شکلات و آب و... میگذاشتیم. به یاد دارم  از همین پنیرهایی که چن سالی است به ایران هم آمده و به اسم کیبی میشناسند، یک جعبه بزرگش را تا آخر بازی تمام میکردیم و خالی خالی بدون نان میخوردیم . در خیال خودمان، آذوقه سفرمان را برمیداشتیم و از این کشور به آن کشور مسافرت میکردیم.

3- بازی شرکتی: باز هم اتاق را تقسیم میکردیم. نیمی از اتاق، دفتر کار من بود و نیمی دیگر دفتر کار خواهرم. میز تحریرمان را به دفتر کارمان میکشیدیم و یک عالمه کاغذ و قلم روی میز. بعد کاغذها را خط خطی میکردیم و پرونده درست میکردیم و میفرستادیم برای یکدیگر تا زیر برگه ها امضا شود.

4- بازی جشنی: اتاق برادرم برای این بازی بهترین مکان بود. چون فقط یک تخت داشت و می شد از آن به عنوان سن استفاده کرد و بقیه ی فضا اتاق را برای تماشاچی ها! تزیین کرد. یکبار من مجری میشدم و خواهرم تماشاچی و بار دیگر برعکس. برنامه با سلام مجری شروع میشد. دکلمه، شعر ، تئاتر و حتی سرود یکنفره در برداشت و در آخر مسابقه ی فکری برگزار میشد که مجری باید قبل از شروع برنامه به فکر جایزه برای مسابقه فکری می بود. در بین برنامه، مجری با کیک و آبمیوه از تماشاچی پذیرایی میکرد.

5- بازی الماس: آن وقت ها برنامه ای از تلویزیون پخش میشد که گروهی در یک مسابقه شرکت میکردند و در هر مرحله باید یک الماس را می یافتند. مرحله آخر شرکت کننده های باقی ماننده در یک الماس بزرگی قرار میگرفتند و ... . دقیق یادم نیست اما به یاد دارم که این بازی الماس به تقلید از همان برنامه اختراع کرده بودیم و البته جایزه هایی که خواهرم برای من در نظر میگرفت خیلی بهتر از جایزه های من بود. آخر چهار سال از من بزرگتر بود و خلاقیت بیشتری داشت.

6- بازی تولدی: با کمک مادر، کیک میپختیم و بعد وسایل جشن تولد را آماده میکردیم و برای یکدیگر کادو میخریدم و تزیین میکردیم. از این بازی عکس هایی دارم که هر وقت میبینم، خنده ام میگرد.

7- بازی خبرنگاری: یک نفر رهگذر میشد و دیگری خبرنگار. ناگهان خبرنگار جلوی رهگذر را میگرفت و چند تا سوال میپرسید و رهگذر هم جواب میداد . گاهی وقت ها هم یک نفر نقش یک آدم معروف را بازی میکرد و دیگری خبرنگار. واکمن زردرنگ برادرم برمیداشتیم و جلوی خودمان میگذاشتیم به این معنا که داریم مصاحبه را ضبط میکنیم. آنوقت خبرنگار تند تند سوال میپرسید و مصاحبه شنونده جواب های خنده دار میداد. این بازی یکی از جذاب ترین و شادترین بازیها بود. چراکه همه اش با خنده همراه بود.

8- بازی رستورانی: علاوه بر من و خواهر که همبازی همیشگی هم بودیم، برادرم و خواهر بزرگترم هم در این بازی شرکت میکردند. من و برادرم در یک گروه بودیم و دو تا خواهرم در یک گروه دیگر. البته فقط یک تابستان را به یاد دارم که این بازی را داشتیم و آن وقتی بود که مادرم مسافرت بودند و ما اغلب عصرها خانه تنها بودیم. آنوقت، یکبار من و برادرم رستوران دار می شدیم و خواهرها میهمان و بار دیگر بر عکس. برای رستورانمان اسم انتخاب میکردیم و منوی غذا درست میکردیم و گل روی میز میگذاشتیم و خلاصه هر کاری که برای داشتن یک رستوان شیک باید انجام داد. آن وقت ها من خیلی کوچک بودم و فقط برادرم آشپزی میکرد. غذاهایمان هم همبرگر، سوسیس، قارچ، ذرت ، سیب زمینی و نوشیدنی ها هم آب میوه و نوشابه بود. به یاد دارم آنقدر کلاس رستورانهای خواهرها بالا بود که آبمیوه طبیعی و دسر و پیش غذا هم در منوی رستورانشان داشتند. و بعد همگی با کمک هم خانه را قبل از رسیدن پدر مرتب میکردیم .

 

پی نوشت:

1- این نوشته ممکن است تکمیل گردد.( در صورت به یادآوردن بازیهای دیگری از دوران کودکی ام)

2- اکثر بازیهای دوران کودکی به خوردن خوراکی ها میگذشت پوزخند

3- از دوستان عزیزی که بخاطر مطلب قبلی که نقدی بر یک انیمیشن بود، تشویق و حمایت کردند و درخواست کردند برای نوشتن نقدهای بیشتری، سپاسگذارم . علی الخصوص صبا ی عزیزم. در فرصت بعدی حتما این کار را خواهم کرد.

4- اگر دوست داشتید در قسمت نظرات بگید کدام بازی به نظرتان جالب تر بود :)

 


90/10/8
3:21 عصر

نقدی بر انیمیشن Megamind

بدست الهام بانـــو

  • این نوشته اولین نقد من بر یک انیمیشن می باشد.
  • هدف این پست تمرین نوشتن و نقد کردن و بیان تفکرات و ذهنیات م است.
  • برای درک بهتر این مطلب، بهتر است ابتدا انیمیشن Megamind را ببینید. ( لینک دانلود)
  • این نوشته را بخوانید و شدیداً نقد کنید.

 

1)داستان از آنجایی شروع می شود که دو کودک با قابلیت های مخصوص خود، از دو سیاره ی گوناگون توسط بشقاب پرنده کوچکی به سمت زمین پرتاپ میشوند. هر دو شانس یکسانی دارند برای اینکه در یک خانه و خانواده ی خوب قرار بگیرند. اما یکی از آنها با هل دادن دیگری وارد خانه ی مجلل و یک خانواده مهربان می شود. این شخص در آینده به قهرمان شهر تبدیل می شود و به مترومن معروف می گردد. دیگری که حق او توسط مترومن پایمال شده(چراکه همه چیز برای قرار گرفتن در آن خانه مهیا بود و با زرنگی مترومن مسیرش تغییر پیدا کرد) سر از زندان در می آورد. جاییکه زندانیان و خلافکاران خوب را به عنوان بد و بد را به عنوان خوب به کودک آموزش می دهند و این چنین شخصیت کودک ساخته میشود. در ادامه ی داستان خواهیم دید که نقش منفی داستان را به عهده خواهد گرفت و نام مگامانید را برای خود بر می گزیند.

 

2)خصوصیات ظاهری و توانایی های مترومن به او برتری داده، در حالیکه قدرت تفکر برای بکارگیری اشیاء و خلق چیزهای جدید و البته خطرناک، مگامایند را متمایز می کند.و اینگونه است که مترومن همیشه محبوب و مگامایند همیشه مطرود است. به طوریکه در مدرسه، این مترومن است که کارهای جالب و خارق العاده برای بچه ها انجام می دهد و به بچه ها کمک می کند و محبوبیت خود را بیشتر و بیشتر میکند. در حالیکه تلاش مگامایند برای جلب توجه دیگران همواره با درد سر همراه است و مترومن خرابکاری های او را درست می کند و به داد بچه ها میرسد و نقش منجی را ایفا میکند. از این رو مترومن همیشه مورد تشویق و حمایت معلمان و دوستان قرار میگرد و مگامایند منزوی تر و مظلوم تر. تا جاییکه هیچکس حاضر نیست با او حرف بزند و همه از او دوری می کنند.

 

3)آنقدر برخورد دیگران با مگامایند بد است و همیشه او را پسر بد خطاب می کنند که او هدف خود را بد بودن قرار می دهد. در واقع همین رفتارها او را به این نتیجه میرساند که هدف فرستاده شدنش به زمین همین بد بودنش است. حالا که فرد بدی است، پس تلاش میکند به بدترین فرد جهان تبدیل شود . به عبارتی قوی ترین در موقعیت خود. از این لحظه به بعد کارهای و افکار خطرناک و نابودکننده خود با هدف بد بودنش علیه مرد و رقیب خود که مترومن است، عملی می کند.

4)هر دو در شرایط خاص خود رشد میکنند و مگامایند همه ی تلاش خود را برای شکست مترومن (مدافع شهر متروسیتی) به کار میبرد و مترومن روز به روز محبوبیتش در بین مردم افزوده می شود . بالاخره مگامایند موفق می شود مترومن را شکست دهد و صاحب متروسیتی شود. ( البته در آخر داستان میفهمیم که مترومن به خواست خودش تن به این شکست می دهد.)

 

5)هنگامی که مگامایند به قدرت رسیده و هیچ مترومنی در شهر وجود ندارد که با او بجنگد، احساس پوچی به او دست می دهد . احساس اینکه چیزی را از دست داده و با داشتن همه ی آن ثروت ها، زندگی معنی و ارزش خودش را از دست داده است.در واقع ادامه ی داستان اینگونه میخواهد به مخاطب بفهماند که برای معنا پیدا کردن خوبی، باید بدی وجود داشته باشد و برای اینکه بدی معنی داشته باشد باید در مقابلش خوبی وجود داشته باشد. یعنی وجود خوبی لازمه ی وجود بدی است و بلعکس.

 

6)وقتی مگامایند خود را در نقش یک انسان خوب جا می زند و توجه دیگران را میتواند به خود جلب کند و وقتی معنی دوست داشتن و دوست داشته شدن را درک می کند، از خوب بودن خوشش می آید. تا آنجاییکه حاضر است به همه بد بودن هایش و قدرتمند بودنش پشت کند.

 

7)در آخر داستان  میبینیم که مترومن که از قهرمان بودن خسته شده، در گوشه ای به دلخوشی های خود میپردازد و دیگر دغدغه ی نجات مردم را در سر ندارد و هیچ میلی به کمک کردن مردم ندارد. در آخر، این گامایند است که سعی و تلاش خود را برای مردم به کار میبرد اما اینبار در جهت کمک به آنها و نه دشمنی با آنها. چراکه الان طعم دوستی و محبت را چشیده و از این کمک کردن ها لذت میبرد.

 

8)در واقع داستان اینطور میخواهد به مخاطب بفهماند که همه حتی آدم بدها، ذاتاً انسانهای خوبی هستند و تحت تأثیر و جبر زمانه ممکن است آنها به سمت و سوی خاصی سوق پیدا کنند. این مسیر میتواند خوب باشد یا بد. آبادگر باشد و یا ویرانگر. در این میان هم مقصر کسی نیست جر مردمی که آن فرد را جدی نگرفته و طرد کرده اند. در نتیجه ی این بدرفتاریها، فرد میتواند تا حد بدترین فرد جهان بودن هم پیش رود.

 

9) تا اینجای داستان میشود با آن کنار آمد. اما همه داستان این نیست. وقتی چهره مگامایند را می بینیم که آبی رنگ است با آن فرم سر فرعونی شکل، باید به کل محتوای آن شک کرد.

من از دیدگاه خودم مینوسم:با توجه به آنچه در مستند Arrival دیده ام و مطالبی که خوانده ام، جن آبی (Blue jinn) از شیاطینی محسوب میشود که  صهیونیست ها از گذشته تا به امروز از آن برای پیشبرد اهداف خود کمک میگیرند و آن را به صورت نمادین در داستان و فیلم هایشان به کار می برند. به عنوان مثال: غول چراغ جادو در علاءالدین.  همچنان که در یکی از پوستر های آن از مگامایند به عنوان « مدافع آبی» یاد شده است.

 

 

10)صهیونیست ها چهره منفوری در میان مردم جهان دارند. شاید این فیلم می خواهد منفور بودن آنها را توجیه کند. با قبول اینکه صهیونیست ها انسانهای بدی هستند و شاید مثل مگامایند تحت تاثیر شرایط محیطی و  طرد شدن توسط دیگران اینها را اینطور بار آورده است. شاید  آنها هم قابلیت خوب شدن را دارند، درست مثل مگامایند که در آخر داستان هدفش کمک به مردم شد و در کنار مردم قرار گرفت. 

به عبارتی این اندیشه را میخواهد غالب کند که اگر شما هم به صهیونیست ها مهلت دهید و با آنها خوب باشید و دست دوستی آنها را بفشارید، آنها میتوانند کمک بسیار زیادی به شما و زندگیتان کنند. برداشت کلی اینگونه خواهد بود که آدم خوب داستان (مترومن) درست است خوب است اما رفاه و راحتی خود را به کمک به مردم ترجیح میدهد در حالیکه اگر شما اندکی روی خوش به آدم بد داستان نشان دهید ، خواهید دید چطور زندگی خود را وقف کمک به مردم خواهد کرد.

 

11) مورد دیگری که می توان به آن اشاره کر، این است که مترومن، زمان را در دست دارد و می تواند آن را کنترل یا متوقف کند. (شاید این قسمت نقد من زیاد درست و جالب نباشد و یا شاید کلا اشتباه باشد. اگر چنین است شما راهنمایی فرمایید.) ما شخصی را میشناسیم که منجی عالم بشریت است و اکنون در غیبت به سر میبرد و یکی از القابش صاحب الزمان است. با توجه به اینکه مترو من زمان را در دست دارد و با توجه به منجی بودنش ، آیا داستان چیزی در این زمینه نمیخواهد به ما القاء کند؟

 

 

 12)با توجه به  نشانه ها و ظاهر مگامایند،اگر بپذیریم که او نماد شیطان است، در نتیجه این فیلم نبرد بین شیطان و انسان را نشان می دهد. از آنجاییکه مترو من نقش منجی را ایفا میکند و مردم به هنگام سختی به او پناه میبرند و او را منجی خود برای روی زمین می دانند، میتوان نبرد بین مترومن و مگامایند را نبرد بین خیر و شر نامید.

 

13) ما معتقدیم که شیطان در پی فریب دادن و گمران کردن انسانهاست و برای اینکار دست به هر کاری میزند و خود را به هر شکلی در می آورد تا به هدف خود برسد. در انیمیشن مگامایند به وضوح شاهد این قضیه هستیم که به راحتی چهره خود را با کمک ساعتی که در دست دارد تغییر میدهد و بوسیله تغییر قیافه خود، نقشه ی خود را عملی میسازد. همچنان که روکسن – با اینکه بیشتر از هرکس دیگری ماهیت پلید مگامایند را میشناخت- توانست با تغییر قیافه خود به برنارد، فریب دهد.

 

 

14) وجود شخصیتی به نام تایتن که بوسیله مگامایند به قدرت رسیده، این را میرساند که همین انسانهایی که به دنبال منجی برای نبرد با شیطان و پلیدیها هستند، اگر به قدرت برساند، ظرفیت کمک به دیگران را نداشته و حرص و طمع دورنی شان باعث میشود، به نفع خود عمل کنند و در جهت منافع خود و ضرر دیگران قدم بردارند. از سوی دیگر مترومن هم که منجی متروسیتی بود و از سیاره دیگری به سوی زمین آمده بود نیز ترجیح داده در خلوت خود در پی دلخوشی و علائق خود باشد. در نتیجه تنها کسی که باقی می ماند، همین مگامایند شیطان صفت است. همچنان که در آخر فیلم می بینیم همین موجود شر باعث نجات مردم مترو سیتی و احیای دوباره شهر متروسیتی میشود. همچنان که اگر تصویر مگامایند را در گوگل جستجو کنیم، پوستر هایی از این انیمیشن خواهیم دید که این جملات بر آن نوشته شده است:

Giving bad, a good name  یا What if these guys had to save the world?    یا  What if the bad guy won?

 

   من فکر میکنم این جملات  این مطلب را میخواهند برسانند که اگر به آن موجود شر هم فرصت بدهیم و مورد اعتماد و محبت خود قرار دهیم، او نیز پاسخگو بوده و در راه راست قرار میگیرد و چه بسا خیلی بهتر از موجود خیر و منجی و حتی خدا عمل کند. وقتی این تفکر در بین کودکان و افراد جامعه رایج شد و همه آن را قبول کردند که موجود شر هم باید فرصت داد آنوقت است که شیطان برنامه ی خویش را عملی ساخته و خود را مورد پرستش مردم قرار میدهد. و فراموش نکنیم که شیطان قسم یاد کرد که همه نوع بشر را اغوا کند بجز مخلصین که بر آنها تسلطی ندارد و اکنون او با کمر همت بسته تا بوسیله هر ابزاری و روشی، ابناء بشر را گمراه نماید.

 

 

15)مگامایند تنها یک انیمیشن است برای تلقین این تفکر به مخاطب در حالیکه صهیونیست ها هرگز دست از اهداف شیطانی و خداستیزی خود برنمیدارند.

 

پی نوشت:

1. حذف شد!

2. قبول دارم که بند 9 نیاز به توضیح بیشتری دارد. 

3. بعضی چیزها حسی آدم متوجه میشود و به صحت آن اطمینان کامل دارد، اما نمیشود درست و حسابی آن را بر زبان آورد.

4. این نوشته تمرین حاشیه نویسی نیز بود.

5. نقد کنید ... از همه لحاظ ... " خوشحال می شوم!!!!"

6. این متن ویرایش شده است.