پيام
آيمان
88/11/25
الهام بانو
اصلاً داشتم شاخ در ميآوردم؛همه ي مسير پر بود از ما ولي هيچ کسي به نفر کنارياش اعتماد نداشت چون خودش را شبيه بسيجيها در آورده بود. خود من يکي از دوستان را ديدم که آنقدر مسخ تئوري اسب شده بود که يورتمه ميرفت. آخه اين ايدهي يابوي تروا از کدوم خري بود؟؟!
تازه توي راه برگشت که همديگر رو شناخيتم شروع کرديم به شعار دادن. هرچند همه رفته بودند ولي بالاخره ما شعارمان را داديم.
الهام بانو
حتما بقيشو بخونيد... جالبه :))