سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/5/4
2:49 عصر

سومالی!

بدست الهام بانـــو

مشغول چک میل هستم که تلفن خانه به صدا در می آید.

پدر هستند ... می گویند که در بازار گوشت فروشی هستند و مشغول خرید گوشت .

تا نیم ساعت دیگه می رسند خانه و من دو پیمانه برنج میریزم در ظرف و آب داغ و نمک رویش تا پدر برسد.

...

با کمک هم برنج و خورش درست میکنیم و منتظر می مانیم تا برنج دم بکشد و خورش جا بیفتد!

در این فاصله از خرما های تازه ای که پدر آورده اند ، میخورم و از طعم شیرنش لذت می برم.

...

غذا آماده است ... سفره پهن میکنم و بشقاب و قاشق و لیوان را زیبا بر روی سفره می چینم و غذا را میکشم .

پدر را صدا میزنم . تلویوزیون را روشن میکنم . هنگام غذا ، پدر عادت دارند که اخبار ببینند .

...

بوی برنج و خورش فضای خانه را پر کرده . اولین قاشق را وارد دهانم میکنم و مشغول جویدن میشوم...

اخبار از وضعیت سومالی میگوید. بچه های خردسالی را نشان می دهد که پوست و استخوانن ... دنده هاشان قشنگ میشود دید و شمرد.

گریه ی مادری که فزرند از دست داده ...

خشکسالی است. 

غذا ندارند.

آنها هم مسلمانند...

اصلا آنها هم انساند...

مثل ما...

مثل من و پدرم که سر این سفره نشسته ایم.

به سختی قورت میدهم...

پدر هم دست و دلش به غذا نمی رود ...

 

 

پی نوشت:

غیر از اینکه پول به هلال احمر بدهیم و از خدا ظهور مولایمان بخواهیم ، دیگر چه می توانیم بکنیم؟

 

اللهم عجل لولیک الفرج