فاطمیه از راه رسید. من رخت عزا به تن کردم. مشکیِ مشکی
مرا می بینی و مثل همیشه با طعنه میگویی: باز شهادت کدوم امامتونه؟
من مثل همیشه ترجیح می دهم جوابت را ندهم
و تو مثل همیشه به دنبال چیزی هستی که اعتقاداتم را زیر سوال ببری... ناراحتم کنی... دلم را بشکنی
اما نمی دانی دلی که در این را شکسته شود چه خریدار بزرگی دارد
حرف هایت مانند نیش زنبور است... احساساتم را خدشه دار میکند... سعی میکنی با شبهه هایت مرا متزلزل بسازی
اما من متوسل میشوم... آری.. همان توسلی که تو شرک میخوانی اش.
نمی دانم مشکلت چیست... وقتی من به بزرگان و مذهب و اعتقاداتت بی احترامی نمی کنم، تو چطور به تمام اعتقادات و دوست داشتنی هایم توهین میکنی؟ تو که مرا دوست خود می دانی چطور از عصبانی شدن من خوشت می آید، تو که مرا دوست خود می دانی چطور می پسندی با هم جر و بحث کنیم؟
بقیه دوستان از راه می رسند. یکی می پرسد: چیه؟ امروز یه دست مشکی پوشیدی؟
تو خوشحال که یک نفر از راه رسیده که حرف تو را میزند و من فقط لبخند تحویلش میدهم.
تو راضی نمیشوی. آرام در گوشش چیزی میگویی . فکر میکنی حواسم نیست. او هم میخندد و آرام میگوید: می دانم
بعد بر میگردد و به من می گوید: نکنه بخاطر قورباغه ی دیروز آزمایشگاه است که تشریح اش کردیم؟
نمی دانم چه بگویم...
من که نماینده مذهبم در جمع شما هستم باید محتاط باشم روی اخلاقم, حرف زدنم، عملم
بحث را عوض میکنم . اما تو هنوز راضی نشده ای
فکر میکنی یا این عملت، با این حرف هایت باعث میشوی دیگر عزا نگیرم
اما چه عزاداری زیباییست.
به حضرت زهرا هم میگفتند اینقدر گریه نکن
یا شب ، یا روز
بیت الاحزان را ساخت... اما عزاداری اش را رها نکرد...
آخر عزاداری ما پیام دارد... پیامش را شاید تو نفهمی
اما کسانی که از آنها پیروی میکنی خوب میدانند
و چون خاری در چشمشان است...
بعد از کلاس، وقت ناهار می آیی کنارم و می گویی: نگفتی امروز شهادت کدوم امامتونه؟
آرام میگویم: مادر امامان
با لحن مسخره ای می گویی: اِ حضرت زهرا هم شهید شده
دیگر تحمل ندارم. بغض گلویم را فشار می دهد. با چشم هایم حرف میزنم اما تو نمیتوانی بفهمی
حیف اسم زیبایت که هم اسم این بانو هستی اما نمیدانی بین در و دیوار چه خبر بوده
نگذاشته اند تا حقیقت تاریخ را بدانی...
هر چه خود دوست داشته اند به تو گفته اند
تو چه میدانی درد یک بچه شیعه چیست
تو که مدعی هستی آخر اسلامی، تو که برای هر بحثی یک آیه قرآنی مثال می آوری، تو که آرزوی رفتن به خانه خدا در سر داری، حقیقت را هنوز نیافته ای.
توکه از ایرانی بودن خود ناراحتی چرا که مانند مردمان دوران جاهلیت فکر میکنی عرب نژاد برتر است، تو که عرب بودن را مساوی مسلمان بودن میدانی
تو چه میدانی من چه میگویم...
ناچارم سکوت کنم...
باید سکوت کنم
محکوم به سکوتم
اما باز هم مشکی میپوشم.... باز هم زیر لب نوحه میخوانم... هر چقدر هم تو خوشت نیاید...
این استراتژی ماست
آقا جان پس کی میایی تا حق مادرت- فاطمه (س)- را پس بگیری. کی می آیی تا باغ فدک را آباد نمایی.
یا صاحب الزمان یک جهان در انتظار توست.آقا جان شیعه ها تا تو نیایی سر و سامانی ندارند.
اگر همه حقیقت شهادت حضرت زهرا (س) را میدانستند، اسلام یکپارچه ی یکپارچه میشد.
یا صاحب الزمان باز آی که بی تو زندگی سخت است.
کاش فردا بیایی!
اللهم عجل لولیک الفرج و احفظ قائدنا و حبیب قلوبنا و نور اعیننا نائب المهدی امامنا الخامنه ای حتی یصل فرج مولاناالمهدی(عج)اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و احشرنا معهم و جعلنا من شیعتهم و العن اعدائهم اجمعین