امشب شب وفات حضرت محمد باقر (باقرالعلوم آل محمد) است...
دم دمای غروب بود که صدای طبل و نوحه از راه دور میامد...
صدا نزدیک و نزدیک تر میشد...
دلم به شور افتاد...
دست دخترم را گرفتم رفتم سر کوچه...
در کمال ناباوری کاروانی سیاه پوش زنجیر زنان از حاشیه خیابان رد میشد...
خیلی مظلومانه وا ویلا یا باقر رو زمزمه میکردند..و مداح با سوز نوحه سرایی میکرد..
گوشه خیابان دخترم را بغل کردم و به یاد مظلومیت باقر العلوم با قافله زنجیر زن هم نوا شدم...
یک لحظه به اطرافم نگاه کردم..و در عجب شدم از غیرت و احساس مردان ایران...که چه بی تفاوت زیر لب از حضور قافله شاکی بودند و به تمسخر به همدیگر گوشزد میکردند که: «این هم یه برنامه جدید دیگه است...»
و من گوشهای دخترم را گرفتم تا مبادا بشنود که اعتقادات مادرش را عده ایی غرق در بی هویتی به سخره گرفته اند...
پی نوشت:
متن بالا به قلمِ خواهرم است.
متن را برایم فرستاد و چند لحظه بعد پیام داد که :
شیعه حتی بین خودِ شیعه هم مظلومه...