امروز یکی از دوستانم که اهل نیجیریه است، لباس مخصوص کشور خودش را پوشیده بود. لباس بلند و کلوش با دستمالی که هم جنس و رنگ پارچه لباس، دور سرش پیچیده بود. در نگاه اول سریعا آدم به یاد آفریقا و زنان آفریقایی می افتد. البته بگویم مدل لباس و رنگ شاد ِ آن به دلم نشست و مثل همیشه که وقتی از چیزی خوشم بیاید، نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و باید حتما بلند بیانش کنم، ابراز کردم. دوستم گفت به مناسبت سالگرد استقلال کشور نیجیریه، این لباس را پوشیده و سپس کمی از کشورش گفت. من و بقیه دوستان که منتظر آمدن ِ استاد بودیم، تبریک گفتیم و از او خواستیم بیشتر درباره کشورش بگوید تا قبل از آمدن استاد به کلاس، سرگرم باشیم.
به درخواست یکی از دوستان، دوست نیجیریه مان، سرود ملی کشورش را خواند. از نگاه و احساسش هنگام خواندن سرود، پیدا بود که با عشق می خواند؛ عشق به وطن.
استاد هنوز نیامده بود و هر کدام از بچه ها سرود ملی خودشان را میخواندند؛ سودان، امارات، لبنان و آمریکا. هنگام خواندن سرودشان شوخی میکردند و با خنده و اداهای مختلف آن را اجرا میکردند. جالب اینکه بعضی قسمت هایش را فراموش میکردند و مجبور میشدند مکث کنند تا به یاد آوردند.
نوبت به ایران که رسید، من و دوست هموطنم، خواستیم ساکت باشند و فقط گوش دهند. نفس عمیقی کشیدیم و شروع کردیم به خواندن. باید اعتراف کنم سرود ملی ما بسیار سرسنگین تر از بقیه سرودهایی بود که اجرا کردند. این را نه بخاطر اینکه یک ایرانی هستم میگویم، بلکه سرود ملی مان طوری است که شنونده را به فکر شوخی کردن و مسخره کرده آن و یا خندیدن به آن نمی اندازد. چنان که در آخر همگی دست زدند و گفتند احساس کردیم در سالن ارکستر نشسته ایم. در آخر به دوستانم گفتم: ما برای سرود ملی مان احترام زیادی قائل هستیم چون نشان دهنده هویت ماست.
به یاد می آوردم وقتی در مدرسه ایرانی درس میخواندم و تمام دوران راهنمایی و دبیرستان، من مسئول بالا بردن پرچم هنگام صف صبحگاهی بودم. هم مدرسه ای هایم را به یاد می آوردم که نگاهشان به بالا رفتن پرچم بود و سرود را با هم میخواندند.
خیلی سال از آن روزها میگذرد. از وقتی که دانشگاهی شدم دیگر در آغاز مراسم سرود ملی کشورم را نمی شنیدم. بلکه برای سرود ملی کشور دیگری باید قیام میکردم.
اما همین تابستان امسال که در سومین مدرسه تابستانی پژوهشکده رویان شرکت کرده بودم، در آغاز مراسم که وقتی سرود ملی کشورم را پخش کردند و به احترامش ایستادم. تمام خاطرات دوران مدرسه برایم زنده شد و حس ِ اینکه این قیامِ من اکنون ارزش دارد.
پی نوشت:
1-امروز استاد نیامد و کلاس کنسل شد.
2- لینک بهتری برای لباس کشور نیجیریه پیدا نکردم.