سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/3/24
5:18 عصر

آقای موسوی، پدرم را نا امید کردید!

بدست الهام بانـــو

از قبل عید نوروز انتخابات یکی از موضوع هایی بود که در خانه ی ما مورد بحث قرار می گرفت. از همان اول پدرم از موسوی حمایت می کرد و من از احمدی نژاد. پدرم از دوران جنگ میگفت. می گفت:« درست است من موقع جنگ در ایران نبودم و افتخار دفاع ار اسلام را نداشتم ولی ببین چه مدیریت کارآمدی در کشور حکمفرما بوده که توانستیم جنگ را با دستهای خالی به نفع خود تمام کنیم.من به مدیریت موسوی رأی میدهم.» پدر من زیاد در جریان مسایل داخلی کشور نیست.از صبح تا شب مشغول کار است. کار نه فقط برای خود و خانواده ، بلکه برای همه آنهایی که میشناسد و محتاج هستند. حتی در دوران جنگ هم پدرم در گرمای 45 درجه اینجا عرق می ریخت و هرچه در می آورد برای همشهریانش در ایران می فرستاد. هرچه نیاز داشتند.

بعد از فروردین که بحث انتخابات حسابی داغ شده بود، پدرم هنوز از موسوی طرفداری می کردو من همچنان احمدی نژادی بودم. هرچه دلیل می آوردم که چرا باید به احمدی نژاد رأی بدهیم پدر حرفش یک کلام بود:«دوران جنگ». میگفتم پیروزی و عزت ما در جنگ به خاطر امام عزیز و خون جوانان کشورمان بود اما قبول نمی کرد. می گفت: «مدیریت موسوی».

پدر من بدلیل مشغله ی کاری که دارد فرصت ندارد در خانه به گزارشها و خبرها گوش کند. هنگامی که در حال رانندگی است فقط خبر بی بی سی و الجزیره را دنبال می کند چون صاف میگیرد و خش خش نمیکند. حتی نتوانست مناظره هاو فیلم های مستند را ببیند.

هنگامی که به پدرم گفتم:« موسوی در فیلم مستند خود به امانتداری بسیج توهین کرد.» قبول نکرد و گفت تو درست برداشت نکرده ای.

هنگامی که تعریف کردم در مناظره ها چه گذشت، گفت:« شاید تو درست متوجه نشدی. اینها همه تبلیغات است.»

تا روز رأی گیری با هم بحث می کردیم . آخرین حرفی که پدرم زد این بود که:« موسوی ، اولاد پیغمبر است. خوب نیست اینقدر بدگویی کنی.» گفتم :«پدر من، من بدگویی نمیکنم. من حقیقت را میگویم.»اما قبول نکرد.

سفارت که رفتیم من با افتخار نام محمود احمدی نژاد را نوشتم و در صندوق انداختم و پدرم هم نام میرحسین موسوی.

شنبه صبح به پدرم زنگ زدم گفتم:« مثل اینکه احمدی نژاد رییس جمهور میشود چون فعلا بالاترین رأی را دارد.» پدرم گفت:« هنوز وقت هست. تا ببینیم نتیجه نهایی چه میشود؟»

عصر پدرم داشت استراحت میکرد. رفتم گفتم:«بابا، احمدی نژاد با 24میلیون رأی رییس جمهور شد.» گفت:«جدی میگی؟» ناراحت شد و بعد گفت:« من که ایران زندگی نکردم. حتما واقعا برای این مردم زحمت می کشه که 24میلیون بهش رأی دادند.» اما هنوز ناراحت بود.

پیام مقام معظم رهبری را از تلوزیون شنیدیم. پدرم گفت:« روی حرف رهبری نمی شود حرفی زد.»

گفتم:« یعنی احمدی نژاد؟»

گفت:«احمدی نژادی»

شب که شد، پدرم که آمد خانه دیدم باز ناراحت است. گفتم:«چیه بابا؟نظرت برگشت؟دوباره موسوی؟»

گفت:«نه، الان داشتم بی بی سی گوش میدادم. میگفت توی تهران آشوبه. موسوی گفته انتخابات رو قبول نداره»

گفتم:« خب طبیعیه چون خیلی پول خرج کردند برای تبلیغات. چند میلیارد تومان. حالا که بی نتیجه مونده، شوکه شدند میخان به یه طریقی جبران کنند.»

پدرم گفت:« نه، من برای این ناراحتم که چرا موسوی بعد از پیام رهبری، احمدی نژاد رو حمایت نکرد. اگر موسوی بخاد این روش رو ادامه بده باید استغفار کنم. از خدا بخام منو ببخشه که به موسوی رأی دادم.»

 

در دلم گفتم:«پدر تو گفتی به موسوی رأی میدهی چون اولاد پیغمبر است، یار امام بوده، مدیر دوران جنگ بوده، اما فراموش کردی انسانها دگرگون میشوند. افکارشان دستخوش تغییرات میگردد. یار امام بودن مهم نیست، یار امام ماندن مهم است، تابع ولایت فقیه بودن مهم است.

ناخودآگاه کودتای 28 مرداد به ذهنم آمد که شخصی به نام سید ضیا مأمور شد که وضع را به نفع انگلیسی ها تغییر دهد.

 

سیدی تنها به رنگ سبز نیست

هیچ دانی،مادر سادات کیست؟

سبز یعنی عاشق مولاشدن

پشت درب حیدری، زهرا شدن

سبز یعنی عشق عاشور و بلا

با حسین فاطمه در کربلا

طالب سبزم، نه سبز ریا

سبز هم بازیچه شد، مهدی (عج) بیا