هنوز منتظر یک خبرم...
یا شاید یک معجزه!
آره فقط اگه یک معجزه اتفاق بیوفته امکانپذیره...
یک معجزه برای جور شدن یک بلیط
رفت و برگشت
روز پنجشنبه 8/8/88
دبی-مشهد-دبی
حرم امام رضا(ع)
منتظرم!
بدست الهام بانـــو
هنوز منتظر یک خبرم...
یا شاید یک معجزه!
آره فقط اگه یک معجزه اتفاق بیوفته امکانپذیره...
یک معجزه برای جور شدن یک بلیط
رفت و برگشت
روز پنجشنبه 8/8/88
دبی-مشهد-دبی
حرم امام رضا(ع)
منتظرم!
بدست الهام بانـــو
سلام
دیروز یکی از دوستام زنگ زد و گفت یک فیلم ایرانی اومده تو سینما و توی جشنواره فیلم اینجا شرکت کرده، میای بریم ببینیم.
منم که این دو هفته همش پشت سر هم امتحان داشتم گفتم باشه برم ببینم این فیلم چیه هم یه حال و هوایی عوض کنم...
وقتی وارد سالن شدم فیلم شروع شده بود... هنوز نمی دونستم چه فیلمی هست و کی ساخته...
اما سالن پر بود... به زور یه جای خالی گیر آوردم. برای اولین بار بود یه جمعیت اینجوری تو سالن سینما دیدم... شاید فقط 10 درصد ایرانی بودند...
توی دلم میگفتم خدا کنه تاریخ و تمدن و ملت ایران رو چنان خوب به تصویر بکشه که وقتی فیلم تموم شد سرمو بگیرم بالا و بگم آهای من ایــــــــــــــــــرانیم.
من تا حالا تهران برای مدت زیادی نبودم...
تصویری که این فیلم از تهران و جامعه ایرانی و جوان ایرانی به تصویر کشیده بود همش سیاهی بود و سیاهی...
ماجرای یک دختر و پسر جوان بود که قصد داشتند برای اجرای کنسرت به لندن برند...
موضوع آهنگ ها و ترانه های زیر زمینی بود... میخاست بگه که تو ایران برای مجوز گرفتن و موسیقی کار کرذن محدودیت فراوانه...
میخاست از این بگه که خانوما اجازه خوانندگی ندارند... جوونا تو محدودیتند... اجازه ی پیشرفت ندارند...
کلا جوونای ایرانی رو یه آدمای خودباخته و غرب زده به تصویر کشیده بود و پلیس و بسیج ایران رو آدمای خشن و خشک
و آخر فیلم هم که با خودکشی دختره تموم شد
و تشویق ممتد تماشاگران
من نمی دونستم اینا برای چی دارند دست میزنند... برای کدوم قسمت دارند دست میزند
گفتند بمونید کارگردان فیلم اینجاست...
بهمن قبادی.
یه مقدار سخن پراکنی کرد راجع به ایران و وضیعت جوونا و دولت
و بعد یک خانوم ایرانی که با اون گریه ی مسخره اش گفت: من ازتون تشکر میکنم که نشون دادید ما تو ایران چه محدودیت هایی داریم.
و من میخاستم پاشم داد بزنم ، آخه این همه خون ریخته نشد که الان جوونای ما بخان برن دنبال موسیقی راک و رپ
پدران ما اینهمه سختی نکشیدند که الان تو نامرد بیایی همچین فیلمی بسازی و برای هزاران غیر ایرانی به نمایش بذاری که بگی ملت ایران هیچ رگ و ریشه ای نداره... جوونای ایران خودباخته و پیرو دیگرانند....
اما بغض گلوم رو فشار میداد... تمرکز نداشتم... اصلا نمی دونستم چرا الان من اونجا هستم...
هرچند که قیمت بلیط ارزان بود اما احساس گناه کردم بخاطر پولی که خرج دیدن این فیلم کردم...
خدا منو ببخشه
الانم دلم گرفته
از ظلمی که دیگران در خق ما میکنند
ظلمی که خودمون ، خودی ها، در حق خودمون میکنیم
دیگه نمی دونم چی بگم...
بدست الهام بانـــو
سلام
چقدر برام سخت و دردناک بود که یکی از ایرانیان طرفدار موج سبز در مقابل چند غیر ایرانی به کشورم ، رییس جمهورم و اعتقاداتم توهین کرد.
امروز یک سیمینار داشتیم... بعد از مراسم یه جمع دوستانه با چند نفر از دانشجوها و استادمون داشتیم...
بحث مون به عید نوروز ایرانیها کشیده شد. استاد گفت اصلیتش به کردهای ترکیه برمیگرده و خانواده اش مراسم نوروز رو برگزار میکنند...
یکی از ایرانیها برای اینکه نشون بده نوروز چقدر معروفه گفت: اره حتی اوباما رییس جمهور آمریکا هم به ایرانیها تبریک گفت برای عید نوروز
من گفتم: اون یه موضوع سیاسی بود برای تحقیر ملت و دولت ایران و قصدش هم کاملا مشخص بود...
اون قبول نکرد و بحث رو به انتخابات کشوند. غم انگیز ترین قسمتش این بود که یکی از دانشجوهای غیر ایرانی اون وسط موضوع ندا آقاسلطان رو پیش کشوند و کلی ابراز تاسف کرد و احساسات از خودش نشون داد....
من گفتم : ما بیشتر ناراحت شدیم... اون قبل از هرچیز هموطن ماست اما کی اونو کشت؟ پشت پرده چه خبر بوده...
همون ایرانیه طرفدار موج سبز داد زد که معلومه بسیج بوده و پلیس ایران
من گفتم اما شواهد یه چیز دیگه میگه و اون بحث رو ادامه داد و دموضوع جدی شد که دیگه داشتیم به فارسی صحبت میکردیم....
یک آن دیدم استاد و بچه ها دارند به ما میخندند.... رفتم دستشو گرفتم گفتم ما مشکلی نداریم... فقط اختلاف سلیقه است... شما خوشحال نباشید
اما اون داشت ادامه میداد آروم بهش گفتم خواهش میکنم الان هیچی نگو اصلا حق با تو .
بعد یکی ار بچه ها یه خاطره ای از یکی از دوستاش که ایرانی بوده و موقع انتخابات ایران بوده و صد البته اون خاطره علیه احمدی نژاد و بسیج بود تعریف کرد و همه ابراز تاسف کردند و همون ایرانی طرفدار موج سبز خوشحال که حرفاش توسط یکی دیگه ثابت شده ... گویی که داشت دلسوزی رو از دیگران گدایی میکرد...
و من فقط بغض گلویم را فشار میداد... من میخاستم دفاع کنم اما بهم اجازه نمیدادند حرف بزنم...
اللهم عجل لولیک الفرج
بدست الهام بانـــو
سلام
امروز عصر بعد از کلاس رفتم یه مقدار خرید کنم... آخه یخچالم خالی خالی بود...
با دوستام با هم رفتیم... گفتم من میخام یه چیزی بگیرم که سریع آماده شه حوصله ندارم وقت بزارم برا آشپزی...
یکی از بچه ها گفت که دفعه قبل کالباس خریده که خیلی خوشمزه بوده...
با تعجب گفتم کالباس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا... من یه چیز خوووووووووووب میخام
گفت حالا تو بیــــا!
وقتی رسیدیم بهم نشون داد گفت حالا چی میگی؟
داشتم شاخ در میوردم... نیشها که تا بنا گوش بـــــــــــــــــاز
گفتم این که ایرانیه...
گفت آره بازم نمی خای؟
آخه چند وقت پیش داشتیم با بچه ها بحث میکردیم...
هرکس یه چیزی از کشور خودش میگفت...
من میگفتم ما فرش داریم پسته و زعفرون داریم و...
اونا میگفتند ما زیاد چیزی ندیدیم که ساخت ایران باشه و منم که غیرتی ! اعصابم خورد شد !!!
حالا امروز با بسته کالباس جونیکا آمل ساخت ایران روبرو شدم...
دیگه یه کم جوگیر شدم از همه نمونه هاش یک بسته خریدم و بقیه بچه ها هم مجبورشون کردم بخرند...
اونای دیگه هم که اونجا بودند دیدند ما میخریم یه بسته تو سبدشون انداختند...
تا یه دور تو فروشگاه زدم دیدم دو بسته دیگه بیشتر نمونده....
اومدم تو اتاقم... یه کم کاهو، گوجه، خیارشور ( البته اینم ایرانی بود « نمکیـــن») و نان
چشامو بستم و گاز گرفتم... انگار که تو خود ایران رفتیم کوه صفه پیک نیک ....
آخــــــــــــــــی این روزا دلم خیلی هوای وطن رو کرده...
به قول رییس جمهور: سرفراز باشی میهن من