سلام... سلام... صد تا سلام...
بالاخره پس از تجربه ی چند تا وبلاگ و نوشتن توی اونها... من پارسی بلاگ رو انتخاب کردم که بیام و توش حرف بزنم...
داشتم یه بلاگ به اسم کلبه ی احزان میخوندم دیدم خیلی باحاله و خلاصه دیگه...
راستش تا حالا وبلاگی نداشنم که توش از دغدغه های خودم بگم یا ادبی بود یا خیلی خاص...
اینبار بدون عنوان اسم و فامیلم میخام فقط بنویسم...
از ساعت 6 صبح بیدارم....
هیچکاری هم ندارم که انجام بدم...
نمی دونم چرا زود از خواب بیدار میشم...
بعد از صبحانه و ورزش و دیدن مردم ایران سلام میام وبگردی و صد البته اطلاعاتم کلی بالا میره...
بعدشم که نماز و بعدشم بابا میاد و ناهار و بعدش تلوزیون و بعد...
و بعد از کلی فکر کردن تصمیم میگیرم یه جایی برم...
این تعطیلات تابستون هم همینجوری گذشتا ... حالا تا ببینیم بعد چی میشه...
به تازگی کتاب «این سه زن» رو نوشته مسعود بهنود رو شروع کردم و دارم میخونم...
کتاب جالبیه... صفحه ی 50 هستم...
هرچی مینویسم دلم خالی نمیشه...
فعلا تا فردا