سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/9/13
10:2 صبح

إیرانی وافتخر

بدست الهام بانـــو

دیروز چهل و یکمین سالگرد اتحاد ِ هفت امارت ِ کشور امارات بود. به مناسبت این روز، خیابان ها شلوغ میشود و بچه ها چه اماراتی باشند و چه نباشند، لباس های همرنگ پرچم میپوشند و یا نشانی از پرچم امارات به همراه دارند. از چند روز قبل ماشین ها را میبینی که پرچم را به همراه دارند و به هنگام حرکت باد منظره باشکوهی از پرچم را به نمایش میگذارد. در شبِ دومِ دسامبر، آتش بازی بر فراز دریا به نمایش در می آوردند. خیابان ها آنقدر شلوغ میشود که مسیر کنار دریا همه جا ترافیک میشود. مردم با هر میلیتی شاد و خندان، اوقات میگذارنند.

من به طور کلی، عشق به وطن را دوست دارم. اینکه ببینم کسی برای کشورش و هویتش اهمیت قائل است، برایم قابل احترام است. از هر ملیت و نژادی که باشد، فرقی نمی‌کند؛ بلکه نفس قضیه مهم است.

خانه ما هم جاییست که صدای بوق ماشین و شیپور و ترقه به گوش میرسد. از پنجره داشتم به ماشین ها و ترافیک سنگین و مردم نگاه میکردم که تلفن زنگ خورد. یکی از دوستان ِعربم به همراه دوستش به پارک نزدیک خانه مان آمده بودند و از من خواستند که چند دقیقه ای با آنها باشم. قبول کردم و به پارک رفتم. دوست ِ دوستم را برای اولین بار بود که می دیدیم. از من پرسید:« قبلا  این جشن را دیده بودی؟ تازگی ها به امارات آمده ای؟» جواب دادم:« نه، من اینجا بزرگ شده ام.»

دوستِ دوستم: ینی چند سال؟

من:  خب پدر ِ من از سال 1968 در امارات مشغول به کار بودند.

دوست ِ دوستم مشغول حساب و کتاب شد و بعد گفت: شوخی میکنی؟ 1968 ینی 45 سال قبل

من: درسته

دوست ِ دوستم: یعنی قبل از اتحاد امارات

من: بله

دوست ِ دوستم: اگر راست میگویی پس چرا هویت و پاسپورت اماراتی نداری؟

من با تعجب: برای اینکه من ایرانی ام.

دوست ِ دوستم: خب خیلی ها بعد از شما آمده اند و الان پاسپورت اماراتی هم دارند.

من که لجم گرفته بود نگاهم را چرخاندم، چشمم خورد به تابلویی که برای اتحاد امارات زده بودند. جمله اش را تغییر دادم و با یک لبخند بزرگ گفتم :

إیرانی وافتخر !

دوستم هم لبخند زد و من از ته ِ دل احساس رضایت کردم از خودم.

 

 

 

 


91/8/29
6:29 عصر

خداراشکر که عزادار حسینم.

بدست الهام بانـــو

 

محرم که شروع می‌شود، جنگ‌های روانی هم آغاز میشود .زیر سوال بردن اعتقادات و باورهای من و پرسیدن سوال هایی که بیشتر جنبه مسخره کردن دارد تا سوال پرسیدن.رخت عزا که به تنم میبیند، پچ پچ هایش در گوش دیگر دوستانم شروع میشود:«می‌بینی سیاه پوشیده؟ می‌بینی شال‌ش یکدست مشکی است؟ چون محرم است. چون شیعه است.» و بعد خنده های ریزش.

 

من دوستان ِ اهل تسنن زیادی دارم. دوازده سال مدرسه را با آنها بزرگ شده ام و رفاقت داشته ام و از صمیمی ترین دوستانم بوده اند و هستند. تا بحال نه آنها به عقاید من توهین و بی احترامی کرده اند و نه من.احترام‎شان برای محرم و عاشورا و تاسوعا ولو اگر جلو من بوده، برایم ارزشمند است. دوستی هایمان بعد از مدرسه هم ادامه دارد و از اینکه با هم دوست هستیم، احساس خوبی داریم.حتی شده که جلو غریبه ای که از مذهب من ایراد گرفته، به یاری ِ من آمده اند و دفاع کرده اند. هر چند سنی مذهب هستند اما محبت اهل بیت را در دل دارند.

 

اما این دوست ِ هموطن هم‌دانشگاهی ام قضیه اش فرق میکند. علناً جلو خودم، شیعیان را رافضی خطاب میکند و این وقت ها که میشود، ایراد گرفتن هایش به مذهب و اعتقاداتم شروع می‌شود. اوایل پاسخش را میدادم. جواب های دندان شکن هم آماده میکردم برای دفاع از عقایدم. اما بعدها فهمیدم به دنبال یافتن جواب نیست. تنها میخواهد ایراد بگیرد و به هر طریقی است ثابت کند که من و همه ی افکارم اشتباه است. جالب اینجاست که دوستان غیر هموطن اما سنی مذهب ِ من، تا کنون هیچ بی احترامی نکرده اند. با این حال دیگر به حرف ها و شبهه هایش اهمیتی نمیدهم. حتی فکر میکنم ارزش جواب دادن هم ندارند؛ و همین مساله او را عصبی میکند.

 

به نظر من، هر چقدر هم مخالف عقاید و باورهای کسی باشیم، در بحث کردن، حفظ احترام طرف مقابل‌مان شرط اصلی است. اگر میخواهیم به مذهب کسی ایراد بگیریم یا آن را زیر سوال ببریم، باید منطقی و مودبانه برخورد کنیم. هرچقدر هم عقیده و باور طرف مقابل، مخالف و علیه عقیده و باور ِ ما باشد.

 

عقاید ِ یک فرد، جزء علاقه مندی های همان فرد است. هر چند که برای داشتن یک باور و عقیده باید یک دلیل منطقی هم داشت، اما از سوی دیگر، گاهی همین عقیده در حین منطقی بودنش با دلِ آدمی هم سر و کار دارد. اگر می خواهیم مخالفت خود را با طرزِ تفکری بیان کنیم، حواسمان باشد که طوری آن را نکوبیم که دل طرف مقابل مان بشکند. بلکه باید از راه عقل و منطق و در نهایت ادب و احترام وارد بحث شویم.

 

این ها را گفتم که بگویم، اینروزها با حرف هایی که میشنوم و میخوانم، دلم میشکند. حرمت عزادار بودنم را که نگه نمیدارد هیچ، حرمت دوستی مان هم نگه نمیدارد. این روز ها بیشتر از هر وقت دیگری به یاد ِ امام زمانم هستم. این روزها غربت شیعه بیداد میکند.

 

بگذار راحت و به دور از جملات خشک و علامت گذاری های دستور زبان، حرف دلم را بزنم:

 

خدا رو شکر میکنم که محبت اهل بیت تو دلم قرار داده. خدا رو شکر میکنم که از کوچیکی هر وقت آب میخوردم، مامانم بهم یاد میداد که بعدش بگم سلام بر حسین. خداروشکر که تا الان هم هر وقت آب میخورم بعد از الحمدلله تو دلم به یاد تشنه لب ِ کربلا و اصحابش سلام میفرستم. خدارو شکر میکنم که هر وقت دلم میگیره، چه محرم باشه و چه غیر محرم، هر وقت روضه امام حسین رو گوش میدم حالم از این رو به اون رو میشه. خدا رو شکر میکنم که خدای مهربون برای عقاید و باورم، الگویی همچون امام حسین (ع) قرار داده که یاد بگیرم مرگ ِ با عزت بهتر از زندگی ِ با ذلت ه. و خدا رو شکر میکنم که برای بیان همه ی این افتخاراتم و برای دفاع از حقانیت ِ باورم، محتاج ِ این نیستم که عقاید مخالفینم رو ببرم زیر سوال و یا بهشون بی احترامی کنم. خدارو شکر که یاد ِ امام حسین در همه ی لحظه های زندگیم وجود داره و همیشه به یاد آن مصیبت عظیم هستم. خدارو شکر که یاد ِ اهلبیت توی لحظه لحظه های زندگیم وجود داره.

 


91/8/20
10:52 عصر

غروب جمعه

بدست الهام بانـــو

 

دیروز در فیسبوک، دوست خوبم عطیه حاجیان حرف حساب شده ای را زد :

غروب جمعه

 

سوال  :

دلگیر بودن غروب جمعه ربطی به مساله غیبت امام زمان (عج) داره ؟
بنده یک مقاله ای خوندم که نوشته بود که نویسنده از یک فرد اهل معنی دلیل دلگیری غروب جمعه ها رو پرسیده و ایشون گفتن که «چون در آن لحظه قلب مقدس امام عصر (ارواحنافداه) به سبب عرضه ی اعمال انسانها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می شوند. او قلب و مدار وجود است.»
اگر این صحیح هست چطور اختلاف ساعات و لحظه ی دلتنگی جمعه ها توجیه میشه ؟ همه ما که جمعه ها به وقت غروب ایران دلگیر نمیشیم ! اصلا آیا در کشورهای دیگر هم چیزی به اسم دلتنگی غروب جمعه وجود داره یا فقط تو کشورهاییه که شنبه روز اول کاری هست ؟ من شخصا + تعدادی از شیعه های مقیم کشورهای دیگه این احساس رو یکشنبه ها داریم . و اصلا یک موضوع روانشناسی مطرح هست به نام "دلگیری یکشنبه غروب" یا
sunday afternoon blues
عده ای دلیل دلتنگی غروب جمعه رو ظهور نکردن امام زمان در اون روز جمعه میدونن . اصلا مگر آیه نازل شده که امام زمان حتما حتما حتما جمعه ظهور می کنند ؟ اگر دوشنبه ظهور کردند باید به اینکه امام زمان هستند شک کنیم ؟ اصلا معنای منتظر چیست ؟ یعنی باید فقط جمعه ها منتظر باشیم ؟ فقط جمعه امکان آمدن ایشون هست ؟

این یک سوال بود ... خواهش می کنم با من مثل یک از دین برگشته رفتار نکنید !

 

راستش من هم قبلا به این موضوع توجه کرده بودم. جالب اینجاست که وقتی می دیدم دوستانم در همین دنیای مجازی از غروب جمعه ناله میکنن و پست های مربوط به انتظار منتشر میکنند، بارها از خودم میپرسم پس چرا من دلم نگرفته؟ چرا من از این غروب جمعه شاکی نیستم.

جایی که من زندگی میکنم روزهای جمعه و شنبه تعطیلات آخر هفته محسوب میشود. روزهای پنجشنبه که  از خوابگاه به خانه می آیم، از خوشحالی میخواهم بال درآورم. روزهای جمعه از اینکه درکنار خانواده ام هستم احساس شادی و خوشحالی دارم. مخصوصا غروب های جمعه که اکثرا با خانواده دور هم مینشینیم و میوه میخوریم و حرف میزنیم. بهترین لحظه های زندگی ِ من هستند.

اما در مقابل، روزهای شنبه هر چه به ساعت پنج عصر نزدیک تر میشود، دلم بیشتر میگیرد و وقت خداحافظی که میرسد احساس میکنم همه ی انرژی های منفی دنیا به سمت من در حرکت هستند.  شاید بگویید این حس بخاطر دور شدن از خانواده باشد. اما وقتی مدرسه هم میرفتم، غروب شنبه ها همین وضع بود.

به نظر من، بعد از یک روز یا دو روز استراحت و دور بودن از استرس های کاری یا درسی، در لحظات پایانی احساس دلتنگی و دلگیری به آدم دست میدهد. مخصوصا اگر آن روز را خیلی خوب گذرانده باشد و یا در کنار خانواده و دوستان و عزیزانش باشد. حالا وقت ِ آن رسیده که باز از نو هفته ای جدید پر از فعالیت و به دور از این جو ِ صمیمی قرار بگیرد. این قضیه ربطی به تنبلی یا دوستدار علم وکار بودن یا نبودن، ندارد.

و دوستم- خانم عطیه حاجیان- نکته خیلی مهمی بیان کرد. نسبت دادن این دلتنگی به امام زمان و موضوع ظهور، کار درستی نیست. من از خیلی از اساتید مباحث مهدیت شنیده ام که روایات مربوط به ظهور بیشتر به روز شنبه اشاره دارد تا جمعه. اما تعیین کردن یک روز مشخص برای ظهور، کار درستی نیست. یک منتظر باید هر لحظه از زندگی اش منتظر شنیده خبر ظهور امامش باشد. ( البته من شنیده بودم  در روایات داریم که اعمال شیعیان در روز پنجشنبه و دوشنبه به امام عصر عرضه میشو.)

متاسفانه صدا و سیما هم در ترویج این فکر نقش زیادی داشته است. اینکه فقط روزهای جمعه نماهنگ ها و سخنرانی های مربوط به امام زمان را پخش میکند و بدتر اینکه فقط غروب های جمعه است که از نیامدن امام زمان می گوید و این حزن را به مخاطبان خود القا میکند. فردای روز جمعه همه ی برنامه ها روال عادی خود را پیش میگیرند و دوباره پنجشنبه شب که میرسد، همه ی شبکه ها به یاد امام زمان میافتند و «خدا کند که بیایی» و باز غروب جمعه اشک و آه که «نیامدی». این خود میتواند ضربه ی بزرگی به باورهای یک شیعه وارد کند. مساله ظهور برایش به صورتی شرطی در می آید. اگر جمعه بود، اما زمان ظهور میکنند و اگر جمعه نبود که هیچ. چه بسا در طول هفته انقدر درگیر کارهای خود باشد که توجه اندکی به ظهور و امام عصرش داشته باشد.

 

پی نوشت :
فقط بگو کدوم هفته کدوم روز ، کجا منتظر رسیدنت شم

میخوام کاری بدم دست خودم که ، خودم بهونه اومدنت شم.

 (از حدیث دهقان) 

 

 

بعداً نوشت:

اگر قصد نوشتن نظرتان را دارید، لطفا طوری ننویسید آن را که انگار این متن را از یک ضد ِ شیعه ای خوانده اید که شبهه به باور و اعتقادات شیعه وارد کرده است. من حرف بدی نزده ام و اعتقادات شیعه را زیر سوال نبرده ام. حالا که من غروب های جمعه دلم نمیگیرد، ینی اینکه شیعه نیستم و منتظر ظهور آقایم نیستم؟ لطفا دقت کنید در نوع نوشتن و بیان آن

 


91/8/17
6:54 عصر

انتخابات آمریکا و مردم خاورمیانه

بدست الهام بانـــو

امروز سر کلاس، استاد پرتغالی مان، یکدفعه وسط درس به یاد انتخابات در آمریکا افتاد و در حالی که دچار استرس شده بود، گفت: « شما فکر میکنید تا حالا نتایج رو اعلام کرده باشند؟»

یکی از بچه ها از استاد پرسید:« شما طرفدار کدام نامزد هستید؟» استاد با قاطعیت گفت:« قطعا طرفدار اوباما هستم. چه کسی به آن یکی رأی میدهد؟» کمی مکث کرد و بعد ادامه داد :« البته به جز شما عرب ها و مردم خاور میانه». انگشتش را به سمت سرش برد و چندبار چرخاند به معنای اینکه از نظر فکری مشکل دارید.

یکی از بچه ها گفت:« ما طرفدار هیچکدام از آنها نیستیم.» استاد گفت:« اما شما همیشه طرفدار بدترین شرایط هستید.»

ادامه درس را متوجه نشدم. با خودم داشتم فکر میکردم. چطور این استاد پرتغالی به خودش اجازه میدهد به مردم خاورمیانه اینگونه در مقابل خودشان توهین کند و ما همگی ساکت نشسته بودیم و حرفی نزدیم؟ بیشتر و بیشتر فکر کردم. کسی که تنها دو سال است به یکی از کشورهای خاورمیانه مهاجرت کرده، چطور به خودش اجازه میدهد یا این لحن و اطوار درباره ما مردم خاورمیانه صحبت کند؟ اصلا انتخاب اوباما چه فرقی به حال استاد پرتغالی ِ ما دارد؟ چرا ما باید طرفدار اوباما یا هر کس دیگری باشیم که مستقیما در اوضاع منطقه مان دخالت میکنند و تشنج ایجاد میکنند؟

و هزاران سوال دیگر که در ذهنم چرخید و چرخید. تا اینکه کلاس تمام شد و من پشیمان و عصبانی از خودم از اینکه چرا ساکت نشستم و حرفی نزدم.

 

پی نوشت:

ندارد.


91/8/6
6:44 عصر

لوراکس، سخنگوی درختان

بدست الهام بانـــو

از دیدن انیمیشن لوراکس لذت زیادی بردم. طبق جستجوهایی که درباره داستان آن انجام دادم متوجه شدم، Dr.seuss- نویسنده داستان لوراکس- یک نویسنده آمریکایی بوده در قرن بیستم میزیسته و داستان های متعددی برای کودکان نوشته است.

لوراکس یک داستان آموزنده کودکانه است که هشدار میدهد در صورت نابودی درختان، دنیا چه بی روح و تاریک میگردد. لوراکس یک موجود نارنجی است که به جای درختان سخن میگوید و از آنها دفاع میکند. چرا که درخت ها خود نمیتوانند صحبت کنند.

 

The Lorax

خلاصه داستان:

بعد از اینکهOnce-ler قولی که به لوراکس داده بود مبنی بر قطع نکردن درختان، همه درختان را برای سرعت بخشیدن به تولیدات کارخانه ی خود قطع می کند. آخرین درخت باقیمانده هم که قطع میشود، لوراکس آنجا را ترک میکند و Once-ler هم ورشکست میشود و در خانه اش می ماند و هرگز از آنجا خارج نمی شود.

  Thneedville   نابودی درخت ها

شخصی به نام O"Hare شهر تغلبی از پلاستیک (Thneedville) میسازد که حتی یک درخت در آن وجود ندارد. O"Hare  هوای تازه را به صورت بطریهایی به مردم میفروشد و از این طریق ثروت زیادی بدست آورده است. او مخالف درختکاری است. چرا که درخت ها هوای تازه رایگان از طریق فتوسنتر به مردم هدیه میدهند و این مساله به ضرر O"Hare می باشد. در این میان تد - قهرمان داستان- پی میبرد که دختر مورد علاقه اش آرزو دارد یک درخت واقعی داشته باشد و کسی که این آرزوی او را برآورده کند، با او ازدواج خواهد کرد. او همه تلاش خود را میکند و بدین ترتیب با Once-ler و داستان لوراکس آشنا میشود. او آخرین بذر باقیمانده از آن درخت ها را از Once-ler میگیرد و در وسط شهر میکارد و دوباره همه جا پر از درخت میشود و لوراکس بازمیگردد.

آخرین بذر

البته داستان اصلی که توسط Dr.seuss نوشته شده از این شهر پلاستیکی یا جریان عاشقانه ی تد حرفی نزده و در آخر Once-ler، بذر را به پسرک میدهد و امیدوار است که روزی او بتواند این کار را انجام دهد. سازندگان فیلم با خلاقیت خاص ادامه داستان را نشان داده اند و این خود جذابیت خاصی به انیمیشن بخشیده است.

 

این داستان و انیمیشن یک پیام زیست محیطی مهمی را به مخاطبان میدهد. در صورتی که از درختان مراقبت نکنیم و آنها را نابود سازیم، آنوقت باید هزینه ی زیادی برای ادامه زندگی بپردازیم. همانطور که اهالی Thneedville برای داشتن هوای تازه باید پول میدادند و جالب اینکه از وضعیت موجود راضی بودند. چرا که حقیقت توسط O"Hare پوشانده شده بود و مردم از فواید داشتن درخت واقعی خبر نداشتند.

 

داستان آنقدر آموزنده و جذاب است که نمی توان به آن ایرادی گرفت. از دیدن این انیمیشن احساس ِ دوستی سازندگان آن با کودکان درک می شود و اینکه هم هدف داستان و هم هدف انیمیشن که بر پایه داستان بنا شده، این است که به کودکان بگویند از منابع طبیعی که در اختیار داریم محافظت کنیم. هر کودکی خود به تنهایی میتواند یک لوراکس ( سخنگوی درخت ها) باشد و از آنها دفاع کند.

 

فانتزی های موجود در انیمیشن بسیار جذاب و جالب بودند. شخصیت ماهی ها و خرس ها بسیار دوست داشتنی بودند و شوخی های جالبی که داشتند فضای خنده دار و جذابی رو فراهم آورده بود. من به عنوان یک مخاطب، سرودهایی که توسط ماهی ها اجرا میشد را بسیار پسندیدم و خوشم آمد. هر چند که از آهنگی که هنگام تخریب درخت ها خوانده و اجرا شد خوشم نیامد. بسیار فضای شلوغی را بوجود آورده بود که از نظر من این قسمت باروح انیمیشن سازگار نبود.

ماهی ها

 

پی نوشت:

1- این نوشته را نقد کنید.

2- هنوز درک نکرده ام که چرا انیمیشن های کودکانه باید فضای رمانتیک داشته باشد. یک کودک چه درکی میتواند از اینگونه علاقه ها داشته باشد؟


   1   2      >